جان جهان
04 دی 1395 توسط زهره جمالي
ما به نظاره ي رويت به جهان آمده ايم
وز عدم پي به پي ات نعره زنان آمده ايم
چون دل گمشده را با تو نشان يافته ايم
ازپي آن دل پر خون به نشان آمده ايم
گر برآريم فغان ازغم دل ، معذوريم
كز فغان دل غمگين به فغان آمده ايم
زخم شمشير ترا مرهم جان ساخته ايم
ليكن از درد دل خسته به جان آمده ايم
قامت از غم چو كمان كرده ودل راست چو تير
درصف عشق تو با تير و كمان آمده ايم
بي تو از دوزخ وفردوس چه جوئيم كه ما
هم ازين ايمن و هم فارغ از آن آمده ايم
چون نداريم سكون بي نظير مغبچگان
ساكن كوي خرابات مغان آمده ايم
اگر آن جان جهان تيغ زند خواجو را
گو بزن ز آن كه مبرّا زجهان آمده ايم